اشتری را دید گنجشکی به راه // گفت ای گردن دراز بی پناه
از تو می باشد سئوالی بنده را // پاسخی ده بنده شرمنده را
خود بگو با من که روزی چند بار // می کنی با خانمت بوس و کنار؟
گفت: سالی یا دو سالی یکدفه // گفت: ای سازد خداوندت خفه!
من که می بینی به روی ناودان // روی شاخه، روی بام و نردبان
لااقل هر ساعتی ده بیست بار // می کنم با خانمم بوس و کنار
خنده ای کرد اشتر و گفتا که ها! // از همین کارت بود ای بینوا
کز لحاظ هیکل و قد و بدن // نیستی اندازه انگشت من!!!
(شاعر: یادم نیست!)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر