با آن که نوشتهاند «پروین» دختری کمرو و خجالتی بودهاست، او به «آزادی بانوان» از دل و جان اعتقاد داشته و سالها پیش از آن که به فرمان «رضاشاه» در 17 دیماه 1314، کشف حجاب در ایران عملی گردد، او در خردادماه 1303 خورشیدی در خطابهای با عنوان «زن و تاریخ» در روز جشن فارغالتحصیلی خود در مدرسهی «اُناثیهی آمریکایی تهران»، از ستمی که در طی قرون و اعصار، در شرق و غرب به زنان روا داشتهاند، سخن گفت و در ضمن تصریح نمود که:
«سرانجام زن پس از قرنها درماندگی، حق فکری و ادبی خود را به دست آورد و به مرکز حقیقی خود نزدیک شد... در این عصر، مفهوم عالی «زن» و «مادر» معلوم شد و معنی روحبخش این دو کلمه که موسس بقا و ارتقاء انسان است، پدیدار گشت. این که بیان کردیم راجع به اروپا بود. آنجا که مدنیت و صنعت، رایت فیروزی افراشته و اصلاح حقیقی بر اساس فهم و درک تکیه کرده... آنجا که دختران و پسران، بیتفاوت جنسیت، از تربیتهای بدنی و عقلی و ادبی بهرهمند میشوند... آری آنچه گفتیم در این مملکتهای خوشبخت وقوع یافت. عالم نسوان نیز در اثر همت و اقدام، به مدارج ترقی صعود نمود. اما در مشرق که مطلع شرایع و مصدر مدنیت علام بود... کار بر این نهج نمیگذشت.
اخیراٌ کاروان نیکبختی از این منزل کوچ کرد و معمار تمدن از عمارت این مرز و بوم، روی برتافت.... درطی این ایام، روزگار زنان مشرق زمین، همهجا تاریک و اندوهخیز، همهجا آکنده به رنج و مشقت، همهجا پر از اسارت و مذلت بود... مدتهاست که آسایی از خواب گران یأس و حرمان برخاسته میخواهد، آب رفته را به جوی بازآرد. اگرچه برای معالجهی این مرض اجتماعی بسیار سخنها گفته و کتابها نوشتهاند، اما داروی بیماری مزمن شرق، منحصر به تربیت و تعلیم است. تربیت و تعلیم حقیقی که شامل زن و مرد باشد و تمام طبقات را از خوان گستردهی معرفت مستفید نماید.
ایران، وطن عزیز ما که مفاخر و مآثر عظیمهی آن زینتافزای تاریخ جهان است، ایران که تمدن قدیمیش اروپای امروز را رهین منت و مدیون نعمت خویش دارد، ایران با عظمت و قوتی که قرنها بر اقطار و ابحار عالم حکمروا بود، از مصائب و شداید شرق، سهم وافر برده، اکنون به دنبال گمشدهی خود میدود و به دیدار شاهد نیکبختی میشتابد... امیدواریم به همت دانشمندان و متفکرین، روح فضیلت در ملت ایجاد شود و با تربیت نسوان اصلاحات مهمهی اجتماعی در ایران فراهم گردد. در این صورت، بنای تربیت حقیقی استوار خواهد شد و فرشتهی اقبال در فضای مملکت سیروس و داریوش، بالگشایی خواهد کرد.»
«پروین اعتصامی» در همین جلسه، شعر «نهال آرزو» را که برای جشن فارغالتحصیلی کلاس خود سروده بود، خواند. شعری که همان دختر شرمگین و آرام و کمرو در آن، فریاد برآورده که«از چه نسوان از حقوق خویشتن بیبهرهاند»:
نهـال آرزو
ای نهال آرزو، خوش زی که بار آوردهای
غنچه بی باد صبا، گل، بی بهار آوردهای
باغبانان تو را امسال، سال خرمیست
زین همایون میوه کز هر شاخسار آوردهای
شاخ و برگت نیکنامی، بیخ و بارت سعی و علم
این هنرها جمله از آموزگار آوردهای
خرم آن کاو وقت حاصل ارمغانی از تو برد
برگ دولت، زاد هستی توش کار آوردهای
***
غنچهای زین شاخه ما را زیب دست و دامن است
همتی ای خواهران تا فرصت کوشیدن است
پستی نسوان ایران، جمله از بیدانشیست
مرد یا زن، برتری و رتبت از دانستن است
زین چراغ معرفت کامروز اندر دست ماست
شاهراه سعی اقلیم سعادت، روشن است
به که هر دختر بداند قدر علم آموختن
تا نگوید کس، پسر هوشیار و دختر کودن است
***
زن ز تحصیل هنر شد شهره در هر کشوری
برنکرد از ما کسی زین خواب بیداری، سری
از چه نسوان از حقوق خویشتن بیبهرهاند
نام این قوم از چه دور افتاده از هر دفتری
دامن مادر، نخست آموزگار کودک است
طفل دانشور کجا پرورده، نادان مادری
با چنین درماندگی، از ماه و پروین بگذریم
گر که ما را باشد از فضل و ادب بال و پری
***
ناگفته نماند که سرودن شعر «نهال آرزو» در آن سالها، آنچنان با جوّ حاکم بر جامعهي ايران ناسازگار بودهاست که «اعتصامالملک»، پدر «پروين»، در سال 1314 و پيش از کشف حجاب، از آوردن اين شعر در چاپ اول ديوان «پروين» خودداري کردهاست تا غوغاي آخوندها و عوام را عليه خود و دخترش بر نيانگيزد.
بديهي است دختري که در مدرسهي آمريکايي تهران تحصيل کرده و با فرهنگ و اوضاع اجتماعي اروپا و آمريکا آشناست، وقتي در 17 دي 1314 خبر کشف حجاب و آزادي زنان را ميشنود، آن را از سر اعتقاد تأييد ميکند و بدين مناسبت قصيدهاي در 26 بيت با عنوان «گنج عفت» ميسرايد و اقدام «رضاشاه» را در سه بيت پايان آن - به صورت بسيار معقولي- مورد ستايش قرار ميدهد:
« خسروا، دست تـوانای تو آسان کرد کار
ور نه در این کار سخت، امید آسانی نبود
شه نمیشد گر در این گمگشته کشتی ناخدای
سـاحلی پیدا از این دریای طوفانی نبـود...»
این قصیده را از آغاز تا پایان به دقت بخوانیم تا سپس دلیل اهمیت این موضوع ،
که نویسنده از کار دیوان «پروین» از سال 1368 تا به امروز غافل نبوده، روشن گردد.
زن در ایران، پیش از این گویی که ایرانی نبود
پیشهاش جز تیرهروزی و پریشـانی نبود
زندگی و مــرگش اندر کنج عزلت میگذشت
زن چه بود آن روزها، گــــر زان که زندانی نبود
کس چو زن، انـدر سیاهی قرنها منـزل نکرد
کس چو زن، در معبـد سالوس قـربانی نبود
در عدالتخانـهی انصاف، زن شاهـد نداشت
در دبستان فضیـلت، زن دبستـــانی نبود
دادخواهیهـای زن میمانـد عمری بیجواب
آشکارا بــود این بیـداد، پنهـــانی نبود
بس کسان را جامه و چوب شبانی بود، لیک
در نهادِ جمله گرگی بود، چوپانی نبود
از بـرای زن به میـدا ن فـراخِ زنـدگی
سرنوشت و قسمتی، جز تنگ میدانی نبود
نـور دانش را زچشم زن نهـان میداشتند
این نـدانستن ز پستی و گرانجـانی نبود
زن کجـا بافنـده میشد بینخ و دوک هنـر
خـرمن و حاصل نبـود آنجا که دهقانی نبود
میـوههای دکّـهی دانش فراوان بــود ، لیک
بهـر زن هـرگز نصیبی زین فـراوانی نبود
در قفس میآرمید و در قفس میداد جان
در گلستان، نام از این مرغ گلستانی نبود
بهــر زن، تقلید تیه فتنه و چــاه بلاست
زیرک آن زن کاو رهش این راه ظلمانی نبود
آب و رنـگ از علم میبایست شرط برتری
بــــا زمــرّد یاره و لعل بـــدخشانی نبود
جلوهیصدپرنیان ، چونیک قبایساده نیست
عزت از شایستگی بود، از هوســرانی نبود
ارزش پوشنده، کفش و جامـه را ارزنده کرد
قـدر و پستی، با گـرانی و بـه ارزانی نبود
سـادگی و پاکی و پرهیز، یک یک گـوهرند
گـوهر تابنـده، تنهـا گوهـر کانی نبود
از زر و زیور چه سود آنجا که نادان است زن
زیــور و زر، پــردهپــوشِ عیب نادانی نبود
عیبها را جامهی پرهیز پوشاندهست و بس
جامـهی عجب و هـوا، بهتر ز عریانی نبود
زن سبکساری نبیند تا گـرانسنگ است و پاک
پــاک را آسیبی از آلـوده دامــــانی نبود
زن چو گنجور استو عفت،گنج و حرصو آز،دزد
وای اگـر آگـه از آیین نگهبـــانی نبود
اهـرمن بر سفرهی تقو ی نمیشد میهمــان
زان که میدانست کان جا، جای مهمانی نبود
پا بـه راه راست باید داشت، کاندر راه کج
تـوشهای و رهنمـودی، جـز پشیمانی نبود
چشم و دل ر ا پرده میبایست، اما از عفاف
چـادر پــوسیـده، بنیاد مسلمانی نبود
خسروا، دست تـوانای تـو، آسان کـرد کار
ورنـه در این کار سخت امیــد آسانی نبود
شه نمیشد گردر این گمگشته کشتیناخدای
ساحلی پیـدا از این دریای طوفانی نبود
بایـد این انـوار را پروین بـه چشم عقل دید
مهـر رخشان را نشایـد گفت نورانی نبود
***
منبع:
http://www.kalam.se/z-parvin-02-nesvan.htm
«سرانجام زن پس از قرنها درماندگی، حق فکری و ادبی خود را به دست آورد و به مرکز حقیقی خود نزدیک شد... در این عصر، مفهوم عالی «زن» و «مادر» معلوم شد و معنی روحبخش این دو کلمه که موسس بقا و ارتقاء انسان است، پدیدار گشت. این که بیان کردیم راجع به اروپا بود. آنجا که مدنیت و صنعت، رایت فیروزی افراشته و اصلاح حقیقی بر اساس فهم و درک تکیه کرده... آنجا که دختران و پسران، بیتفاوت جنسیت، از تربیتهای بدنی و عقلی و ادبی بهرهمند میشوند... آری آنچه گفتیم در این مملکتهای خوشبخت وقوع یافت. عالم نسوان نیز در اثر همت و اقدام، به مدارج ترقی صعود نمود. اما در مشرق که مطلع شرایع و مصدر مدنیت علام بود... کار بر این نهج نمیگذشت.
اخیراٌ کاروان نیکبختی از این منزل کوچ کرد و معمار تمدن از عمارت این مرز و بوم، روی برتافت.... درطی این ایام، روزگار زنان مشرق زمین، همهجا تاریک و اندوهخیز، همهجا آکنده به رنج و مشقت، همهجا پر از اسارت و مذلت بود... مدتهاست که آسایی از خواب گران یأس و حرمان برخاسته میخواهد، آب رفته را به جوی بازآرد. اگرچه برای معالجهی این مرض اجتماعی بسیار سخنها گفته و کتابها نوشتهاند، اما داروی بیماری مزمن شرق، منحصر به تربیت و تعلیم است. تربیت و تعلیم حقیقی که شامل زن و مرد باشد و تمام طبقات را از خوان گستردهی معرفت مستفید نماید.
ایران، وطن عزیز ما که مفاخر و مآثر عظیمهی آن زینتافزای تاریخ جهان است، ایران که تمدن قدیمیش اروپای امروز را رهین منت و مدیون نعمت خویش دارد، ایران با عظمت و قوتی که قرنها بر اقطار و ابحار عالم حکمروا بود، از مصائب و شداید شرق، سهم وافر برده، اکنون به دنبال گمشدهی خود میدود و به دیدار شاهد نیکبختی میشتابد... امیدواریم به همت دانشمندان و متفکرین، روح فضیلت در ملت ایجاد شود و با تربیت نسوان اصلاحات مهمهی اجتماعی در ایران فراهم گردد. در این صورت، بنای تربیت حقیقی استوار خواهد شد و فرشتهی اقبال در فضای مملکت سیروس و داریوش، بالگشایی خواهد کرد.»
«پروین اعتصامی» در همین جلسه، شعر «نهال آرزو» را که برای جشن فارغالتحصیلی کلاس خود سروده بود، خواند. شعری که همان دختر شرمگین و آرام و کمرو در آن، فریاد برآورده که«از چه نسوان از حقوق خویشتن بیبهرهاند»:
نهـال آرزو
ای نهال آرزو، خوش زی که بار آوردهای
غنچه بی باد صبا، گل، بی بهار آوردهای
باغبانان تو را امسال، سال خرمیست
زین همایون میوه کز هر شاخسار آوردهای
شاخ و برگت نیکنامی، بیخ و بارت سعی و علم
این هنرها جمله از آموزگار آوردهای
خرم آن کاو وقت حاصل ارمغانی از تو برد
برگ دولت، زاد هستی توش کار آوردهای
***
غنچهای زین شاخه ما را زیب دست و دامن است
همتی ای خواهران تا فرصت کوشیدن است
پستی نسوان ایران، جمله از بیدانشیست
مرد یا زن، برتری و رتبت از دانستن است
زین چراغ معرفت کامروز اندر دست ماست
شاهراه سعی اقلیم سعادت، روشن است
به که هر دختر بداند قدر علم آموختن
تا نگوید کس، پسر هوشیار و دختر کودن است
***
زن ز تحصیل هنر شد شهره در هر کشوری
برنکرد از ما کسی زین خواب بیداری، سری
از چه نسوان از حقوق خویشتن بیبهرهاند
نام این قوم از چه دور افتاده از هر دفتری
دامن مادر، نخست آموزگار کودک است
طفل دانشور کجا پرورده، نادان مادری
با چنین درماندگی، از ماه و پروین بگذریم
گر که ما را باشد از فضل و ادب بال و پری
***
ناگفته نماند که سرودن شعر «نهال آرزو» در آن سالها، آنچنان با جوّ حاکم بر جامعهي ايران ناسازگار بودهاست که «اعتصامالملک»، پدر «پروين»، در سال 1314 و پيش از کشف حجاب، از آوردن اين شعر در چاپ اول ديوان «پروين» خودداري کردهاست تا غوغاي آخوندها و عوام را عليه خود و دخترش بر نيانگيزد.
بديهي است دختري که در مدرسهي آمريکايي تهران تحصيل کرده و با فرهنگ و اوضاع اجتماعي اروپا و آمريکا آشناست، وقتي در 17 دي 1314 خبر کشف حجاب و آزادي زنان را ميشنود، آن را از سر اعتقاد تأييد ميکند و بدين مناسبت قصيدهاي در 26 بيت با عنوان «گنج عفت» ميسرايد و اقدام «رضاشاه» را در سه بيت پايان آن - به صورت بسيار معقولي- مورد ستايش قرار ميدهد:
« خسروا، دست تـوانای تو آسان کرد کار
ور نه در این کار سخت، امید آسانی نبود
شه نمیشد گر در این گمگشته کشتی ناخدای
سـاحلی پیدا از این دریای طوفانی نبـود...»
این قصیده را از آغاز تا پایان به دقت بخوانیم تا سپس دلیل اهمیت این موضوع ،
که نویسنده از کار دیوان «پروین» از سال 1368 تا به امروز غافل نبوده، روشن گردد.
زن در ایران، پیش از این گویی که ایرانی نبود
پیشهاش جز تیرهروزی و پریشـانی نبود
زندگی و مــرگش اندر کنج عزلت میگذشت
زن چه بود آن روزها، گــــر زان که زندانی نبود
کس چو زن، انـدر سیاهی قرنها منـزل نکرد
کس چو زن، در معبـد سالوس قـربانی نبود
در عدالتخانـهی انصاف، زن شاهـد نداشت
در دبستان فضیـلت، زن دبستـــانی نبود
دادخواهیهـای زن میمانـد عمری بیجواب
آشکارا بــود این بیـداد، پنهـــانی نبود
بس کسان را جامه و چوب شبانی بود، لیک
در نهادِ جمله گرگی بود، چوپانی نبود
از بـرای زن به میـدا ن فـراخِ زنـدگی
سرنوشت و قسمتی، جز تنگ میدانی نبود
نـور دانش را زچشم زن نهـان میداشتند
این نـدانستن ز پستی و گرانجـانی نبود
زن کجـا بافنـده میشد بینخ و دوک هنـر
خـرمن و حاصل نبـود آنجا که دهقانی نبود
میـوههای دکّـهی دانش فراوان بــود ، لیک
بهـر زن هـرگز نصیبی زین فـراوانی نبود
در قفس میآرمید و در قفس میداد جان
در گلستان، نام از این مرغ گلستانی نبود
بهــر زن، تقلید تیه فتنه و چــاه بلاست
زیرک آن زن کاو رهش این راه ظلمانی نبود
آب و رنـگ از علم میبایست شرط برتری
بــــا زمــرّد یاره و لعل بـــدخشانی نبود
جلوهیصدپرنیان ، چونیک قبایساده نیست
عزت از شایستگی بود، از هوســرانی نبود
ارزش پوشنده، کفش و جامـه را ارزنده کرد
قـدر و پستی، با گـرانی و بـه ارزانی نبود
سـادگی و پاکی و پرهیز، یک یک گـوهرند
گـوهر تابنـده، تنهـا گوهـر کانی نبود
از زر و زیور چه سود آنجا که نادان است زن
زیــور و زر، پــردهپــوشِ عیب نادانی نبود
عیبها را جامهی پرهیز پوشاندهست و بس
جامـهی عجب و هـوا، بهتر ز عریانی نبود
زن سبکساری نبیند تا گـرانسنگ است و پاک
پــاک را آسیبی از آلـوده دامــــانی نبود
زن چو گنجور استو عفت،گنج و حرصو آز،دزد
وای اگـر آگـه از آیین نگهبـــانی نبود
اهـرمن بر سفرهی تقو ی نمیشد میهمــان
زان که میدانست کان جا، جای مهمانی نبود
پا بـه راه راست باید داشت، کاندر راه کج
تـوشهای و رهنمـودی، جـز پشیمانی نبود
چشم و دل ر ا پرده میبایست، اما از عفاف
چـادر پــوسیـده، بنیاد مسلمانی نبود
خسروا، دست تـوانای تـو، آسان کـرد کار
ورنـه در این کار سخت امیــد آسانی نبود
شه نمیشد گردر این گمگشته کشتیناخدای
ساحلی پیـدا از این دریای طوفانی نبود
بایـد این انـوار را پروین بـه چشم عقل دید
مهـر رخشان را نشایـد گفت نورانی نبود
***
منبع:
http://www.kalam.se/z-parvin-02-nesvan.htm
Thanks for sharing such a great article and it’s helpful for everyone. Great Post.. Please see my page Packers And Movers Bangalore | Local Shifting | 7023102310 Packers And Movers Bangalore
پاسخحذفhttp://packers-and-movers-bangalore.in/packers-and-movers-bazaar-bengaluru